loading...
سحرگاه دل
سمانه بازدید : 3 جمعه 10 آبان 1392 نظرات (0)

من قالب قشنگ تر قالبهای پیشنهادی رزبلاگ را  میخواهم

اصلا از قالبی که از بین ان ها  انتخاب کردم چندان راضی نیستم

دقیقا مثل دخترای لوس  دارم حرف میزنم

میدونید یه خواستگار جدید هم جدیدا  امده وای خدای من

اخه دو سال پیش رفتیم پیش یه فالگیر قهوه و برای من گفت که سال ۹۲ ازدواج میکنی حتی مشخصات ظاهری اش هم گفت: مهندس - چهره گرد-بینی گرد-یه خال روی صورت داره - چشمان قهوه ای

یه زمانی تصمیم گرفتم بی خیال ازدواج بشم دقیقا همان روز دخترانی که ازدواج نکرده بودند و  سن بالائی داشتند را دیدم خلاصه نظرم طی یه روز تغییر کرد  البته نمیخوام به هیچ کسی توهین کنم ها ولی  اکثر خانم هایی که ازدواج کردند هم اکنون از شوهرانشان چندان راضی نیستند  و بیشترشان بخاطر بچه هاشون ادامه میدهند البته باید زن و شوهرائی که دارای مشکل اساسی اند را  و کار به جاهای باریک میکشه را باید استثنا گرفت

ولی من اصلا کاری به یان حرفا ندارم منو که میبینی دارای ذوق و شوق جوانی ام  و ترجیح میدهم همراه زندگی داشته باشم چون دنیای من با دنیای پدر و مادر کاملا متفاوته  و  من شریک خودمو میخوام مثل برادرم  .... برادرم و زن براردم از نظر اخلاقی مچ هم اند کاملا بهم میاد بعضی اوقات بهتره همه چیو به خدا سپرد

او بهتر از هرکسی میدونه کی با کی  و خودش در و تخته را با هم جور میکنه

از صمیم قلب برای تمام جوانها دعا میکنم که خوشبخت شوند و عاقبت بخیر شند

ای کاش این دعا و ارزوم براورده میشد اصلا از واژه طلاق و مشکلات خانوادگی خوشم نمیاد

 

سمانه بازدید : 3 جمعه 10 آبان 1392 نظرات (0)

سلام دوستان گلم

من سمانه  عاشق گل مریم به حدی که دوست دارم دست گل عروسیم ابشاری و چند شاخه ای از گل مریم در ان موج بزنه حتی دوست دارم تاج سرم هم از گل مریم باشه ولی برعکس دلم میخواد اسم دختر ایندم  را  "رز " و اسم پسر ایندم  را بزارم  "روزبه"

ساکن اصفهان

و عاشق زنده رود  و البته  هشت بهشت  اصفهانم

تحصیلاتم هم کارشناسی ارشد ولی در حال حاضر خودمو یه بیسواد در رشته ام یعنی حقوق میدونم احساس میکنم سیستم اموزشی ما نمیتونه اموختگان مجرب بار بیاره باید خودت پا بزاری در کفش اراده  و استارت بزنی

فعلا وکیل هستم

یک شغل پراسترس

عاشق مسافرت و صد البته طبیعت

قبلا عضو بلاگفا بودم

اینجا بهم حس غریبگی میدهد  مثل شاگرد مدرسه ای که برای بار اول پاشو در مدرسه جدید میزاره و با هیشکی اشنا نیست

کمی تلخ ولی عادت میکنی

منم .....

براردرم به تازگی وارد مرحله جدید زندگیش شده و اکنون دوران شیرین عقد را سپری میکنه

مادربزرگ عزیزم لحظه های دردناک زندگیشو در بستر بیماری سپری میکنه

و من ....؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

همیشه زمان اذان مغرب در حالیکه در دفترم نشسته ام هم برای خوشبختی برادرم و البته همه جوانها دعا میکنم و هم برای سلامتی و شفا بیماران و  البته شفا و سلامتی  مادربزرگم دعا میکنم

دارم دق میکنم

نمیتونم پامو بزارم خونه مادربزرگه

اه ناله هاش دیدن چهره رنجور ....خدایا زود خوبش کن

خواهش میکنم

 

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 40